ناخوش احوالی و من خوب تو را می فهمم
مثل یک شهرِ پر آشوب تو را می فهمم
شعله ای سرکشی و در مهِ بعد از باران
مثل یک هیزم مرطوب تو را می فهمم
عرقِ شرم و حیا می چکد از شعرت و من
مثل یک دختر محجوب تو را می فهمم
بین بحبوحه ی یک جنگ و شکستی سنگین
مثل یک لشگر مغلوب تو را می فهمم
زیر سنگینی آوار شکستن هایم
مثل یک خانه ی مخروب تو را می فهمم
دل سنگ تو نفهمید مرا اما من
مثل یک شیشه ی مرغوب تو را می فهمم
محمد عابدینی
1393.6.18